پنج فرزند بی‌نشان حضرت مادر(س)

پنجره از آن است که گاهی به آسمان نگاه کنیم

پنج فرزند بی‌نشان حضرت مادر(س)

پنجره از آن است که گاهی به آسمان نگاه کنیم

جاکتابی


«با شما هستم! با شما عوضی‌ها که عینهو کِرم دارید تو هم می‌لولید. چی خیال کرده‌ید؟ همه‌تون، از وزیر و وکیل گرفته تا سپور و آشپز و پرفسور، آخرش می‌شید دو عدد. خیلی که هنر کنید، خیلی که خبر مرگتون به خودتون برسید فاصله دو عددتون می‌شه صد. صِدام رو می‌شنفید؟ می‌شید یه پیرمرد آب زیپوی عوضی بوگندو. کافیه دور تند نیگاش کنید. همین که دور تند نیگاش کردید می‌فهمید چه گندی زده‌ید. می‌فهمید چه چیز هجو و مزخرفی درست کرده‌ید. حالا با این عجله کدوم جهنمی قراره برید؟ قراره چه غلطی بکنید که دیگرون نکرده‌ند؟ ... از یه طرف تا چشاتون به هم می‌افته اولین کاری که می‌کنید، یعنی آسون‌ترین کاری که می‌کنید، اینه که عاشق همدیگه می‌شید. لعنت به شما و کاراتون که هیشکی ازش سر در نمی‌آره. عاشق می‌شید و بعد عروسی می‌کنید و بعد بچه‌دار می‌شید و بعد حال‌تون از هم به هم می‌خوره و طلاق می‌گیرید. گاهی هم طلاق نگرفته باز عاشق یکی دیگه می‌شید. لعنت به همه‌تون. لعنت به همه‌تون که حتی مثِ مرغابی‌ها هم نمی‌تونید فقط با یکی باشید ... دنبال چی می‌گردید؟ آهای عوضی‌ها! آهای با شما هستم! صِدام رو می‌شنفید؟»

رمان استخوان خوک و دست‌های جذامی
اثر مصطفی مستور
برگزیده جایزه ادبی اصفهان
به عنوان بهترین رمان سال 1383




نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد