اشعار از کتاب «یک بغل کاکتوس» - امید مهدی نژاد - انتخاب شده است
خوابنامه
دست از طلب ندارم تا این قَدَر بخوابم
بگشای در به رویم تا پشت در بخوابم
در طول روز خوابم، مانند جوجه چرتی
آیا شود که یک شب مثل بشر بخوابم؟
گویند روی معشوق تا یک نظر حلال است
آن یک نظر حرامم، تا یک نظر بخوابم
هرکس به قصد کاری با کَس رَوَد به ویلا
اما مرا به ویلات یک شب ببر بخوابم
همواره وقت دیدار گل می خری برایم
یکبار هم عزیزم! بالش بخر، بخوابم
وقتی خمار خوابم، کی بیقرارِ عشقم؟
حتی شب عروسی من تا سحر بخوابم
گفتی: «به روزگاری مهری نشسته»، گفتم:
«بیرون نمی توان کرد، اما اگر بخوابم»
فرقی ندارد اصلا پهلو و تاقبازش
من حاظرم، عزیزم! حتی دمر بخوابم
وقتی که مست خوابم، با جمله های بی ربط
در چرت و پرتِ الفاظ مانند بیت فعلی(!)
آن قدر در ترافیک خوابیده ام، که دیگر
در راه می توانم مثل فنر بخوابم
از چارراه سیروس تا مولوی که سهل است
از بندر گناوه تا رامسر بخوابم
من در تلاشِ خوابم، هی بوق می زنی تو
بگذار یک دقیقه، ای بی پدر! بخوابم
حتی اگر که ماشین با من کند تصادف
بعد از دو ثانیه مکث روی سپر بخوابم
در سینما همیشه وقتی که فیلمِ طنز است
ششصد نفر بخندند، من یک نفر بخوابم
هر وقت بار دیدم بر دوش باربرها
گفتم که کاش چون بار بر باربر بخوابم
«ایران و آنگولا» را شاید کمی ببینم
اما زمان پخشِ «ایران – قطر» بخوابم
در طول روز وقتی چون اسب، گرم کارم
حق مسلّم ماست شب مثل خر بخوابم
مگشای تربتم را بعد از وفات و منگر
تا اندرون قبرم من بیشتر بخوابم
همواره قبل خفتن دنبال قرص خوابم
حتی اگر کنار قرص قمر بخوابم
هر دکتری که رفتم، جز وحشتم نیفزود
هفتاد و شش پرستار رفتند وَر، به خوابم
وقتی که نیمه ی شب یک شعر می نویسم
صد بار می روم تا روی اثر بخوابم
ٰ
تا صبح می توانم در وصف خواب گویم
نزدیک پنج صبح است، باید دگر بخوابم
مهدی استاد احمد
روز زن
زن نباید به فکرِ مِش باشد
مِش همین پنج ماه و شش باشد
هی نگردد پی تِل و گُلِ سر
بهرِ مویش به فکر کِش باشد
خواستگارانِ خوب، رد نکند
کم پیِ فال و شیش و بش باشد
مردِ خوب به تور خود بزند
حرفه ای، تیز، با بُرِش باشد
همسرِ مردِ سالمی بشود
نه عجوزی که مرتعش باشد
مردی آن سان که در کشاکشِ دهر
سنگ باشد، نه این که کش باشد
ورنه در کار وی گره افتد
مشکلش حرکت و جهش باشد
با جوانانِ پیر، کم بپرد
گرچه آماده ی پرش باشد
عشق وقتی اتفاق افتاد
متمایل به واکنش باشد
چشم دلدارِ خویش هر شب
سیر سازد، به هر روش باشد
قلب او را چنان کند تسخیر
که شب و روز در تپش باشد
ندهد گیر هی به شوهر خویش
هی نخواهد پیِ تنش باشد
نکند با کسی مقایسه اش
کم به دنبال سرزنش باشد
دست در جیب شوهرش نکند
بلکه در جیب وی شپش باشد
احتمالا بگیرد او را برق
شوهرش گر که سیم کش باشد
زن ز مردش مراقبت نکند
مرد، اما مراقبِش باشد
محسن اشتیاقی
پیام
آن کس که به دست وام دارد،
در بورس دو صد سهام داردشعرم چقدر پیام دارد!
عباس احمدی
خطرناک
روز و شب با خودت نرو هی وَر
با تو هستم، بله، شما ... دختر!
قلب تو گرچه واقعا پاک است،
خواهرم! خوشگلی خطرناک است
با چنان تیپ و این چنین ترکیب
صورتی مثل کاغذِ تذهیب
وقتی از خانه میزنی بیرون
مردِ صدساله میشود دلخون
متلک بشنوی تو از حالا
از جوانهای بی سر و بی پا
آن یکی با دروغ و با نیرنگ
میدهد وعدههای قشنگ
دیگری گویدت که “جانی تو،
گزِ شیرینِ اصفانی تو”
پیرمردی یواشکی از پشت
گوید “این دخترک مرا هم کشت”
ٰ
سادگی بعد از این نمیصرفه
“من فدای چشات بشم”، حرفه
سادگیهاتو یککمی کم کن
تو خیابون حواستو جم کن
( «جمع» ما شد اگر که «جم»، به درک
یا که شد قافیه «کلم»، به درک)
گیرهای سه پیچ را ول کن
جانِ من! فکر این اراذل کن
این جوانها تمام ناجورند
آی ماهی! بپا، همه تورند
پلویی میشوی به یک دوری
سیدی ات پخش میشود فوری
میشوی نقل محفل مردم
سبب عیش کاملِ مردم
آبرویت به باد خواهد رفت
نه یه خورده، زیاد خواهد رفت
ٰ
کار من نیست تا کنم، خواهر!
امرِ معروف و نهی از منکر
قصد من نیست تا کنم کیفی
منتها چون که دیدمت حیفی
گفتم این را بپرسم، ای زیبا!
که اگر فکر شوهری حالا
گرچه ناراحتی تو از دستم،
من خودم «کیس» قابلی هستم
راشد انصاری