پنج فرزند بی‌نشان حضرت مادر(س)

پنجره از آن است که گاهی به آسمان نگاه کنیم

پنج فرزند بی‌نشان حضرت مادر(س)

پنجره از آن است که گاهی به آسمان نگاه کنیم

عاشق

گنجشک، غمگین روی شاخه‌ای از درخت دنیا نشست.
خدا لب به سخن گشود:
“با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست”
گنجشک گفت:
“لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی‌هایم بود و سرپناه بی‌کسی‌ام. تو همان را هم از من گرفتی! این توفان بی‌موقع چه بود؟ چه می‌خواستی از لانه محقرم؟ کجای دنیا را گرفته بود” و سنگینی بغض راه بر کلامش بست.
خدا گفت:
“ماری در راه لانه‌ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه‌ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پر گشودی”
خدا گفت: “و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی‌ام برخاستی”
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه‌هایش ملکوت خدا را پر کرد...

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد